زندگی ادامه داره

زندگی ادامه داره حتی وقتی.....

زندگی ادامه داره

زندگی ادامه داره حتی وقتی.....

مد متناسب با ماه تولد شما


من خودم به شخصه از همه جور فال که حالا بر اساس شخصیت ها، ماه تولد، علایق و ... گرفته می شه خوشم می آد. گرچه گاهی اصلا هیچیش برام درست در نمی آد ولی خوب دوست دارم. گاهی بعضیاشو از بعضی سایت ها و مجلات دنبال می کنم ولی امروز یه دونه از همینا رو تو یه سایتی دیدم که راستش تا حالا ندیده بودم. " مد متناسب با ماه تولد شما" . بازم برام جالب بود گفتم بد نیست این جا هم بذارمش. واسه من بعضیاش درست بود. شما بخونید ببینید واسه شما تا چه حد درسته!


ادامه مطلب ...

ثبت نام کلاس های تابستانــــــــــــــی


این موقع از سال که می شه یه حس نوستالژی برام داره. یاد اون موقع ها که مدرسه می رفتم می افتم. اون موقع ها که واسه اومدن تابستون لحظه شماری می کردم. واسه خودمم این جوری جا انداخته بودم که تابستون 3 ماه نیست بلکه 93 روزه!! با اینکه فرقی نمی کرد ولی فکر کردن به عدد به این بزرگی هم لذت بخش بود و هم تابستونو برام طولانی تر می کرد. اما خوب فایده ای نداشت و بالاخره تموم می شد.


واییییییی 31 شهریور عذاب الیم بود، گرچه به پای غروب سیزده بدر نمی رسید ولی بازم خیلی غمگین بود. واسه منی که از صبح تا شب تو کوچه مشغول بازی بودم سخت بود که حالا برم پشت میز و صندلی بشینم. هیچ وقت هم کلاس های تابستونی رو به بازی های کوچه با دوستام ترجیح نمی دادم. البته یک کم که بزرگتر شدم کلاس زبان رو دیگه می رفتم، اونم چون خود زبانو دوست داشتم. چیزای دیگه هم بود که دوست داشته باشم ولی استعدادشو نداشتم. یکیش استخر بود که من هنوز که هنوزه یاد نگرفتم چه جوری تو قسمت عمیق دوچرخه بزنم. دلیلشم فقط ترسم از آب بوده و هست. یه چند باری هم کلاس رفتم یعنی همیشه این تابلوی آموزش شنا از مبتدی تا پیشرفته رو که می دیدم جو گیر می شدم می رفتم ثبت نام می کردم اما تو همون مبتدی می موندم و ادامه نمی دادم. البته اون زمان هم مثل الان انقدر رفتن به کلاس های تابستونی مد نبود. الان بچه ها بیچاره ها وقت سر خاروندن ندارن انقدر که کلاس های جورواجور می رن.


دوران دانشگاه هم که بود باز تابستون اون لطف دوران بچگی رو نداشت. گاهی باید تا وسطای تابستون پروژه تحویل می دادیم و نمی فهمیدیم کی تابستون تموم می شد.باز اول مهر می اومد و ترم بعدی شروع می شد.انگار اون دوران همه چیزش بر وفق مراد بود و ما کمتر قدرشو می دونستیم......

مـــــــرگ (گاهی) بهترین داروی ضد افسردگی


مفهوم زندگی کلا یه مقوله پیچیده ای شده برام.همیشه باهاش مشکل دارم.از این که هیچیش پایدار نیست. به هیچیش نمی تونی دل ببندی. یه لحظه اش انقدر خوشحالی و از همه چی راضی که حاضر نیستی اون لحظه زندگیتو با هیچ چیزی عوض کنی. یه لحظه هایی هم هست که انقدر نا امید می شی که دوست داری همین الان همه چی تموم شه.

با این که این حسا همیشه باهامه اما وقتی جناب عزرائیل تشریف می آرن و می خوان به وظیفه خطیرشون که همانا گرفتن جان آدمای بیچارست عمل کنن، این حسا، توم شدیدتر می شه.کلا همه چی برام بی معنی می شه. خصوصا وقتی عزرائیل جان رحم نمی کنه و به هیچ عنوان تخفیف هم قائل نمی شه، دست می ذاره رو آدمای جوون که حالا حالا ها واسه زندگیشون نقشه و برنامه داشتند. اما حالا تو موقعیتی قرار گرفتند که برای هیچ کس نه از قبل معلومه و نه اینکه گریزی ازش دارن.

می خوام بگم که این اتفاق واسه یکی از آشناها افتاده و من الان سرشارم از این حسای لعنتی. همش ترس از دست دادن دارم و نمی دونم چه جوری باهاش باید مقابله کرد. ترس اینکه تو از ثانیه های بعدی زندگیت خبر نداری.شاید چند ثانیه بعد، از یه خبر خیلی خوشحال شی یا خیلی ناراحت یا اینکه کلا حس خاصی نداشته باشی. این بی خبریه شاید اصلا خیلی هم خوب باشه. شاید واسه اینه که می گن آدمایی موفقن که تو حال زندگی می کنن. نه در گذشته سیر می کنن نه دغدغه آینده رو دارن....

فکر کنم زندگی خودش داره ماهارو جوری بار می آره که بزنیم به بی خیالی. چون کاری از دستمون بر نمی آد. خیلی از اتفاقات افتادنشون دست ما نیست. می گن که باید به خدا توکل کنی. درسته ولی این فقط یه حس آرامش لحظه ای بهت می ده تا اون فکرای بد از سرت بره بیرون. چون یه اتفاقی بخواد بیفته می افته.

نمیدونم شاید اصلا همین چیزاست که زندگی رو قشنگ یا بهتر بگم قابل تحملش کرده. شاید اگه همیشه هم خوشحال و بی دغدغه باشیم، همه چیز یکنواخت و بی معنی بشه. به هر حال چون نمی تونیم کاری کنیم باید خودمونو با دلایل قانع کننده ای توجیه کنیم فقط برای اینکه به آرامش برسیم.


پ.ن : باور این روزهای من: مرگ موثر ترین داروی ضد افسردگی ( مسلما برای اونی که می میره )   

شما با دوستاتون کجاها می رین ؟!


قضیه حوصله سررفتگی بنده یه سابقه دیرینه ای داره و مثل حوصله سرفتن های بقیه نیست.یعنی مثلا ممکنه حتی وسط یه مهمونی هم باشم و یهو احساس کنم حوصلم سر رفته. یعنی می خوام بگم اصلا بستگی به تنها بودن یا نبودنم نداره و ممکنه دورم خیلی هم شلوغ باشه. فکر کنم یه مریضی باشه !!!

نمی دونم شاید دلیلش اینه که می خوام همیشه با آدمایی باشم که باهاشون بهم خوش می گذره و کنارشون اصلا اون حس بهم دست نده. به همین دلیل اصولا جمعای خانوادگی رو بیش تر ترجیح می دم. بی انصافیه اگه بگم باهاشون باز حوصلم سر می ره.با این حال جمعای دوستانه هم گاهی حال و هوای خودشو داره که اونم همیشه می مونیم که کجا بریم که واسه همه اومدنش راحت باشه و خیلی دور نباشه بهشون.

جالبه برام بدونم همسن و سالای خودم چه جوری تفریح می کنن یا اصلا چه تفریحاتی رو دوست دارن. من خودم به شخصه با اینکه سریع از یه جایی خسته می شم و برام یکنواخت می شه، اما سینما و کافی شاپ رو واقعا دوست دارم. ساعت ها نشستن تو کافی شاپ برام یکنواخت نمی شه. یه آرامش خاصی داره که دوست دارم.البته خوب مسلمه نه هر کافی شاپی. بعضیاشون انقدر شلوغه که صدا به صدا هم نمی رسه. آهان راستی به کنسرت هم خیلی علاقه دارم و معتقدم تو عوض کردن روحیه خیلی موثره.

این همه علاقه مندی دارما چرا باز این معضل همیشگی "سر رفتن حوصله" با منه !


پ.ن: راه های مبارزه با حوصله سر رفتگی مزمن رو اگه کسی پیدا کرد به منم بگه.  

بخــــــــــــرم یا نخــــــــــــرم ؟؟؟


شده تاحالا وقتی قصد خرید چیزی رو دارین و وارد اون فروشگاه یا مغازه می شین تا خرید کنین ولی از جنس مورد نظر خوشتون نیاد و روتون نشه بگین که نمی خرینش و یه جورایی دلتون واسه فروشنده بسوزه.


واسه من که به شخصه خیلی پیش اومده مخصوصا موقع خرید شال و روسری و عطر. آقای فروشنده ( البته اگر با حوصله باشه، چون بعضی وقتا بعضیاشون زحمت تکون دادنم به خودشون نمی دن ) شروع می کنه به باز کردن روسری ها و شال های رنگارنگ و جورواجور. ولی من از هیچ کدومش خوشم نمی آد و اونم همینطور داره به کارش ادامه می ده. البته خودم هم از اون مشتری های اذیت کن نیستم که کل مغازه رو زیر و رو کنم و آخرشم هیچی نخرم بیام بیرون. حالا موقع عطر خریدن این مشکلم چند برابر می شه. عطرهای مختلفو بو می کنم و نمی تونم انتخاب کنم و کلافه می شم. هیچ وقتم از عطرهایی که می خرم راضی نیستم!


البته خوب فروشنده وظیفش هم همینه، باید نهایت تلاششو بکنه تا رضایت مشتری جلب شه. اگه همه مشتری ها مثل من بودن هیچ کس ورشکست نمی شد!!!!


به نظرم کسایی که مثل منن و موقع خرید تو رودربایستی گیر می کنن، بهتره موقع حراج ها و تخفیف ها که می شه برن خرید. چون تجربشو دارم می گم.وقتی یه مغازه ایی تخفیف می ذاره مسلما از بقیه اوقات شلوغ تر می شه و شما تو مغازه تنها نیستین و با خیال راحت به پیدا کردن چیزی که می خواین مشغول می شین اگرم پیدا نکردین بدون عذاب وجدانی از مغازه خارج می شین.


پ.ن : من الان مانتو می خوام، کسی نیس تو خرید منو همراهی کنه؟؟؟!!! حالا خرید با تخفیف هم نشد اشکال نداره فقط منو همراهی کنه و بهم ثابت کنه که می شه رفت تو یه مغازه و خرید نکرد و اومد بیرون !!!!