این موقع از سال که می شه یه حس نوستالژی برام داره. یاد اون موقع ها که مدرسه می رفتم می افتم. اون موقع ها که واسه اومدن تابستون لحظه شماری می کردم. واسه خودمم این جوری جا انداخته بودم که تابستون 3 ماه نیست بلکه 93 روزه!! با اینکه فرقی نمی کرد ولی فکر کردن به عدد به این بزرگی هم لذت بخش بود و هم تابستونو برام طولانی تر می کرد. اما خوب فایده ای نداشت و بالاخره تموم می شد.
واییییییی 31 شهریور عذاب الیم بود، گرچه به پای غروب سیزده بدر نمی رسید ولی بازم خیلی غمگین بود. واسه منی که از صبح تا شب تو کوچه مشغول بازی بودم سخت بود که حالا برم پشت میز و صندلی بشینم. هیچ وقت هم کلاس های تابستونی رو به بازی های کوچه با دوستام ترجیح نمی دادم. البته یک کم که بزرگتر شدم کلاس زبان رو دیگه می رفتم، اونم چون خود زبانو دوست داشتم. چیزای دیگه هم بود که دوست داشته باشم ولی استعدادشو نداشتم. یکیش استخر بود که من هنوز که هنوزه یاد نگرفتم چه جوری تو قسمت عمیق دوچرخه بزنم. دلیلشم فقط ترسم از آب بوده و هست. یه چند باری هم کلاس رفتم یعنی همیشه این تابلوی آموزش شنا از مبتدی تا پیشرفته رو که می دیدم جو گیر می شدم می رفتم ثبت نام می کردم اما تو همون مبتدی می موندم و ادامه نمی دادم. البته اون زمان هم مثل الان انقدر رفتن به کلاس های تابستونی مد نبود. الان بچه ها بیچاره ها وقت سر خاروندن ندارن انقدر که کلاس های جورواجور می رن.
دوران دانشگاه هم که بود باز تابستون اون لطف دوران بچگی رو نداشت. گاهی باید تا وسطای تابستون پروژه تحویل می دادیم و نمی فهمیدیم کی تابستون تموم می شد.باز اول مهر می اومد و ترم بعدی شروع می شد.انگار اون دوران همه چیزش بر وفق مراد بود و ما کمتر قدرشو می دونستیم......
شده تاحالا وقتی قصد خرید چیزی رو دارین و وارد اون فروشگاه یا مغازه می شین تا خرید کنین ولی از جنس مورد نظر خوشتون نیاد و روتون نشه بگین که نمی خرینش و یه جورایی دلتون واسه فروشنده بسوزه.
واسه من که به شخصه خیلی پیش اومده مخصوصا موقع خرید شال و روسری و عطر. آقای فروشنده ( البته اگر با حوصله باشه، چون بعضی وقتا بعضیاشون زحمت تکون دادنم به خودشون نمی دن ) شروع می کنه به باز کردن روسری ها و شال های رنگارنگ و جورواجور. ولی من از هیچ کدومش خوشم نمی آد و اونم همینطور داره به کارش ادامه می ده. البته خودم هم از اون مشتری های اذیت کن نیستم که کل مغازه رو زیر و رو کنم و آخرشم هیچی نخرم بیام بیرون. حالا موقع عطر خریدن این مشکلم چند برابر می شه. عطرهای مختلفو بو می کنم و نمی تونم انتخاب کنم و کلافه می شم. هیچ وقتم از عطرهایی که می خرم راضی نیستم!
البته خوب فروشنده وظیفش هم همینه، باید نهایت تلاششو بکنه تا رضایت مشتری جلب شه. اگه همه مشتری ها مثل من بودن هیچ کس ورشکست نمی شد!!!!
به نظرم کسایی که مثل منن و موقع خرید تو رودربایستی گیر می کنن، بهتره موقع حراج ها و تخفیف ها که می شه برن خرید. چون تجربشو دارم می گم.وقتی یه مغازه ایی تخفیف می ذاره مسلما از بقیه اوقات شلوغ تر می شه و شما تو مغازه تنها نیستین و با خیال راحت به پیدا کردن چیزی که می خواین مشغول می شین اگرم پیدا نکردین بدون عذاب وجدانی از مغازه خارج می شین.
پ.ن : من الان مانتو می خوام، کسی نیس تو خرید منو همراهی کنه؟؟؟!!! حالا خرید با تخفیف هم نشد اشکال نداره فقط منو همراهی کنه و بهم ثابت کنه که می شه رفت تو یه مغازه و خرید نکرد و اومد بیرون !!!!
من از وقتی یادمه عاشق شکلات بودم. هم خود شکلات هم هر چیزی که از شکلات درست شده باشه رو دیوانه وار دوست دارم. همیشه هم موقع خریدن کیک و شیرینی، شکلاتی ترینشو انتخاب می کنم و روی اعصاب بقیه راه می رم. حتی از نگاه کردن به عکس یک کیک شکلاتی که شکلات داره ازش چکه می کنه هم لذت می برم. آدم شکمو باشه این درد سرا رو هم داره.
اما همونطور که بعد از خوردن هر چیزی عذاب وجدان بهم دست می ده که حالا چی کار کنم با این همه کالری که وارد بدنم کردم، بعد از خوردن شکلات هم این حس رو دارم. یعنی وقتی به حد مرگ یه کیک شکلاتی رو با چایی می خورم بعدش باید به یه اضافه وزن اساسی فکر کنم. خوب چی می شد حداقل این شکلات به جای اینکه چاق کنه لاغر می کرد! اونوقت فکر کنم دیگه شکلات نمی شد چون اصولا چیزایی که لاغر می کنن همیشه بی مزه ان و بیش تر حکم دارویی دارن تا غذایی.
اما امروز تو یه مجله ای دریچه جدیدی از شکلات به روم باز شد که از این به بعد با خیال راحت تری شکلات می خورم. چند تا از خواص شکلات رو نوشته بود که حالا بعضی هاشو تیتر وار این جا می ذارم:
- شکلات از سکته قلبی و مغزی جلوگیری می کند.
- شکلات راهکاری خوشمزه برای مقابله با سرفه مزمن.
- شکلات باعث آرامش دانش آموزان در زمان امتحان می شود.
- خوردن شیرینی و شکلات نشاط آور است.
- شکلات از بسیاری از آب میوه ها سالم تر است.
- شکلات خواران بدن متناسب تری دارند!!!!
همه خواصش یه طرف، این آخریه یه طرف. من رو بیش از پیش عاشق شکلات کرد. اصلا هر روز به قصد خرید شکلات از خونه می رم بیرون.